متن مقاله :
حدیث غدیر و فضای صدور آن
یکی از ادلّه و بلکه استوارترین دلیل شیعیان بر امامت و ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام ، حدیث غدیر است. حدیث غدیر و فضای صدور آن بنا به نوشته شیخ مفید به این شرح است:
چون رسول خدا مناسک حج را بهجا آورد، علی را در قربانی خود شریک ساخت و با او و مسلمانان به سوی مدینه بازگشت تا به جایی که به غدیر خم معروف است رسید و آنجا چون آب و چراگاه نداشت برای فرود آمدن مناسب نبود. با این حال پیامبر صلی الله علیه وآله در آنجا فرود آمد و مسلمانان نیز فرود آمدند. سبب فرود آمدن او در اینجا این بود که آیهای از قرآن درباره نصب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام به جانشینی پس از خود در میان امّت بر وی نازل شد. پیش از این نیز بی آنکه برای این کار وقتی تعیین کرده باشد، در این باره به آن حضرت وحی شده بود. پس پیامبر این کار را به زمانی موکول کرد که از اختلاف و دو دستگی مردم نسبت به امیرالمؤمنین آسوده خاطر باشد. خدای عزّوجلّ میدانست که اگر از غدیر خم بگذرند بسیاری از مردم از پیامبر جدا میشوند و راه سرزمینها و اماکن و بادیه های خویش را پیش می گیرند. بنابراین، خدا خواست برای شنیدن فرمان جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام و تأکید حجّت بر ایشان، آنان را فراهم آورد. در نتیجه خدای متعال نازل فرمود: «یَاآءَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَاآ اُ نْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَ بِّکَ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»(1) (مائده / 67).
بنابراین، خدا وجوب این کار را بر پیامبر تأکید کرد و نگاهبانی او را خود به عهده گرفت. پس رسول خدا صلی الله علیه وآله برای انجام آن فرمان در آن مکان توقّف کرد و آن روز که روزی بسیار گرم و طاقت فرسا بود مسلمانان گرد او فرود آمدند. آنگاه فرمود زیر درخت های آنجا را پاک سازند و جهاز شتران را در آنجا فراهم آورند و آنها را روی هم بچینند. سپس جارچی خویش را فرمود تا در میان مردم فریاد برآورد: گردِ هم آیید. مردم که بیشترشان از شدّت گرما ردای خویش را به پاهای خود پیچیده بودند، از جای خود برخاستند و بر گرد او فراهم آمدند. چون مردم گرد آمدند آن حضرت از جهاز شتران بالا رفت و امیرالمؤمنین علیه السلام را نیز پیش خواند و او نیز بر آن جهازها بالا رفت تا در سمت راست آن حضرت ایستاد. آنگاه برای مردم سخن راند و خدا را ثنا گفت و مردم را اندرز داد و خبر ناگوار مرگ خویش را به گوش امّت رساند و گفت: مرا به سوی خدا خوانده اند و نزدیک است که آن را بپذیرم و وقت آن رسیده که از میان شما بروم. من در میان شما چیزی را بر جای می گذارم که اگر بدان چنگ زنید هرگز گمراه نشوید: کتاب خدا و عترتم؛ یعنی اهل بیتم. این دو از یکدیگر جدا نشوند تا کنار حوض بر من درآیند.
آنگاه به بلندترین صدا آواز داد: آیا من به شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟
گفتند: آری.
سپس بی درنگ در حالی که بازوان امیرالمؤمنین علیه السلام را گرفته و تا آنجا بالا برده بود که سپیدی زیر بغل هر دو هویدا گشت به آنان گفت: «فمن کنت مولاه فهذا علیٌ مولاه. اللّهمَّ وال مَن والاه و عادِ مَن عاداه و انصُر من نصَره و اخذُل من خذله»؛ (پس هر کس من مولایش بوده ام این علی مولای اوست. خدایا، هر کس که او را دوست بدارد، دوست بدار و هر کس که او را دشمن دارد، دشمن بدار و هر کس که او را یاری کند یاری کن و هر کس که او را وا گذارد، واگذار). سپس به زیر آمد و آن هنگام نزدیک ظهر بود. پس دو رکعت نماز گزارد و آنگاه خورشید زایل گشت و ظهر شد. اذان گوی حضرت برای نماز ظهر اذان گفت و آن حضرت با آنان نماز ظهر را به جای آورد و در خیمه خویش نشست و علی علیه السلام را فرمود در خیمه خود که در برابر خیمه او به پا داشته بود بنشیند. پس از آن مسلمانان را فرمود دسته دسته بر او درآیند و این مقام را به او تبریک و شادباش بگویند و با عنوان اِمارت مؤمنان بر او سلام گویند. مردم جملگی چنین کردند. سپس همسران خود و دیگر زنان مؤمنان را که همراهش بودند فرمود بر علی علیه السلام درآیند و با عنوان امارت مؤمنین بر او سلام گویند و آنان چنین کردند.
عمر بن خطّاب از جمله کسانی بود که در شادباش گفتن این مقام به امام علیه السلام سخن را به درازا کشاند و شادمانی خود را به این مناسبت به امام اظهار کرد و از جمله سخنانش این بود که گفت: به به ای علی، مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن شدی.
حسّان بن ثابت [شاعر پیامبر] پیش رسول اللّه صلی الله علیه وآله آمد و گفت: ای رسول خدا، آیا به من اجازه می دهی در اینجا شعری بسرایم تا خدا را خرسند سازد؟
پیامبر او را گفت: ای حسّان، به نام خدا بگوی.
پس حسّان بر زمین بلندی ایستاد و مسلمانان برای شنیدن سخن او گردنها را دراز کردند و او خواندن آغاز کرد و گفت:
ینادیهم یومَ الغدیر نبیُّهُم
|
بخمّ و اسمع بالرسول منادیا
|
و قال فمن مولاکم و ولیّکم؟
|
فقالوا و لم یبدوا هناک التعادیا
|
إلهُک مولانا و انت ولیُّنا
|
و لن تجدنَّ منّا لک الیوم عاصیا
|
فقال له: قم یا علی فانّنی
|
رضیتُک من بعدی اماما و هادیا
|
فمن کنتُ مولاه فهذا ولیُّه
|
فکونوا له انصارَ صدق موالیا
|
هناک دعا اللّهم وال ولیَّه
|
فکن للّذی عادی علیا مُعادیا(2)
|
پس از سرودن این اشعار رسول خدا صلی الله علیه وآله به او گفت: ای حسّان، تا ما را با زبان خود یاری می کنی(3) همواره به روح القُدُس مؤیّد باشی(4).
تواتر حدیث غدیر
دیدیم که پیامبر عموم مسلمانانی را که همراه او از حجة الوداع باز میگشتند در یک بیابان بی آب و علفی گرد آورد و از همه حاضران زیر آفتاب سوزان برای امیرالمؤمنین بیعت گرفت. بنابراین، صدور حدیث غدیر در چنان فضا و موقعیتی سبب شد که همگان آن را بشنوند و به حافظه بسپارند و برای آیندگان بازگو کنند. در نتیجه، بنا بر تتبّع مؤلّف الغدیر دست کم یکصد و ده تن از صحابه از جمله سه خلیفه اوّل و هشتاد و چهار تن از تابعین آن را نقل کرده اند(5).
پس از تابعین نیز قریب به اتفاق عالمان شیعه و اهل سنّت نسل به نسل با سند پیوسته آن را نقل کرده اند(6). حتی بسیاری از عالمان شیعه و سنّی درباره حدیث غدیر و طرق آن کتابی مستقل فراهم آورده اند. ابو جعفر محمّد بن جریر طبری (م 310ق)، ابن عقده (م 333ق)، شمس الدین محمّد بن احمد ذهبی (م 748ق) و شمس الدین محمّد بن محمّد جزری دمشقی نامدارترین این مؤلّفان از میان سنّیان و شیعیان غیر امامی هستند(7).
بنابراین، حدیث غدیر به چنان تواتری رسید که به گفته استاد محمّد تقی شریعتی می توان گفت: «حدیثی متواتر مثل حدیث غدیر نیست»(8).
احتجاج امیرالمؤمنین در برابر مخالفان
پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه وآله و داستان سقیفه بنی ساعده که جانشینی پیامبر صلی الله علیه وآله و زعامت جامعه مسلمانان از مسیر درست و حقیقی خود منحرف گشت(9)، امام بارها چه در برابر مخالفان و چه در جمع دوستان و هواداران خود از ربوده شدن حقّش سخن گفته و بر سزاوارتر بودن خود از دیگران برای زمامداری جامعه اسلامی استدلال و احتجاج کرده است. بخشی از این استدلال ها در مجموعه سخنان آن حضرت موسوم به نهج البلاغه انعکاس یافته است. اینک به پاره ای از آن استدلال ها اشاره می شود:
1ـ در خطبه دوم در وصف خاندان پیامبر و بیان مقام ممتاز و بیمانند آنان می گوید(10):
«راز پیامبر بدانها سپرده است، و هر که آنان را پناه گیرد به حق راه برده است. مخزن علم پیامبرند و احکام شریعتِ او را بیانگر. قرآن و سنّت نزد آنان در امان. چون کوه افراشته، دین را نگهبان، پشت اسلام بدان ها راست و ثابت و پابرجاست».
آنگاه چنین ادامه میدهد:
«از این امّت کسی را با خاندان رسالت همپایه نتوان داشت، و هرگز نمی توان پرورده نعمت ایشان را در رتبت آنان داشت که آل محمّد صلی الله علیه وآله پایه دین و ستون یقینند. هر که از حد درگذرد به آنان باز گردد، و آن که وامانده، بدیشان پیوندد. حقّ ولایت خاص ایشان است و میراث پیامبر مخصوص آنان(11)».
2ـ در خطبه سوم که به «شقشقیه» معروف است، از رویدادهایی که بر سر جانشینی رسول خدا صلی الله علیه وآله پیش آمد شکوه و از خلیفگان پیش از خود و رفتار آنان و آثار سوء زمامداری ایشان، انتقاد می کند و از شایستگی های خود برای زمامداری جامعه اسلامی سخن می گوید. در آنجا به صراحت از حقّ موروثی خود یاد می کند و می گوید: «اَری تُراثی نهبا»؛ یعنی میراثم را می دیدم که به غارت می برند(12).
3ـ در آغاز خطبه چهارم باز درباره مقام و موقعیت اهل بیت و نقش آنان در راهنمایی مردم سخن می راند و می گوید:
«به راهنمایی ما از تاریکی درآمدید، و به ذروه برتری درآمدید. از شب تاریک برون شدید(13)».
4ـ در خطبه ششم از حقّ پایمال شده خود چنین سخن میگوید:
«به خدا سوگند، پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه وآله تا امروز پیوسته حق مرا از من باز داشته اند، و دیگری را بر من مقدّم داشته اند(14)».
5ـ در بخشی از خطبه بیست و ششم ضمن ایراد سخنانی شبیه به آنچه در خطبه شقشقیه آمده می فرماید:
«ناچار خار غم در دیده شکسته، نَفَس در سینه و گلو بسته، از حقّ خود چشم پوشیدم و شربت تلخ شکیبایی نوشیدم(15)».
6ـ در خطبه پنجاه و هفتم ضمن پیشبینی حوادثی که پس از وی روی می دهد، از سبقت جستنش از همه در ایمان و هجرت سخن می گوید(16).
7ـ چون خبر سقیفه به امام رسید فرمود:
«انصار چه گفتند؟
گفتند: سخن آنان این بود که از ما امیری و از شما امیری.
فرمود: چرا بر آنان حجّت نیاوردید که رسول خدا صلی الله علیه وآله سفارش فرمود با نیکوکارانِ انصار نیکی کنید، و از گناهکارانشان درگذرید؟
گفتند: در این چه حجّتی است؟
فرمود: اگر امارت از آنان میبود، سفارش آنان را کردن، درست نمی نمود.
سپس پرسید: قریش چه گفتند؟
گفتند: حجّت آوردند که آنان درخت رسولند.
فرمود: حجّت آوردند که درختند [و خلافت را بردند و خاندان رسول را که] میوه اند تباه کردند(17)».
8ـ چون خواستند با عثمان بیعت کنند امام فرمود:
«میدانی که سزاوارتر از دیگران به خلافت منم. به خدا سوگند [بدانچه کردید] گردن می نهم، تا وقتی که مرزهای مسلمانان ایمن بُوَد و کسی را جز من ستمی نرسد. من خود این ستم را پذیرنده ام و اجر چنین گذشت و فضیلتش را چشم می دارم، و به زر و زیوری که در آن بر هم پیشی می گیرید دیده نمی گمارم(18)».
9ـ در خطبه نود و سوم از فتنه ها و از جمله فتنه بنی امیه سخن می گوید و در دنباله آن می فرماید:
«ما اهل بیت از آن فتنه در امانیم، و مردم را بدان نمی خوانیم(19)».
10ـ در خطبه نود و چهارم سخن را در وصف پیامبران به پیامبر خاتم صلی الله علیه وآله می کشاند. آنگاه می گوید:
«فرزندان او بهترین فرزندانند، و خاندانش نیکوترین خاندان، و دودمان او بهترین دودمان. در گرداگرد مکّه روییدند، و در کشتزار بزرگواری بالیدند. شاخه هایشان بلند و سر به آسمان کشیده است و دست کسی به میوه آن نارسیده(20)».
11ـ در خطبه هشتاد و هفتم مردم را به روی آوردن به عترت پیامبر صلی الله علیه وآله دعوت می کند و می فرماید:
«پس کجا می روید؟ و کی باز می گردید؟ که علامت ها بر پاست و دلیل ها هویداست و نشانه ها برجاست. گمراهی تا کجا؟ سرگشتگی تا کی و چرا؟ خاندان پیامبرتان میان شماست که زمامداران حق و یقینند. ... پس همچون قرآن، نیک حرمتِ آنان را در دل بدارید و چون شترانِ تشنه که به آبشخور روند، روی به آنان آرید(21)».
12ـ در خطبه نود و هفتم بار دیگر مردم را به پیروی از اهل بیت فرا می خواند و می فرماید:
«به خاندان پیامبرتان بنگرید و بدان سو که می روند بروید و پیِ آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگاری بیرون نخواهند کرد و به هلاکتتان باز نخواهند آورد. اگر ایستادند بایستید؛ و اگر برخاستند برخیزید. بر آنها پیشی مگیرید که گمراه می شوید، و از آنان پس نمانید که تباه می گردید(22)».
13ـ در خطبه صدم درباره جانشینان و میراث بَران معنوی پیامبر صلی الله علیه وآله سخن می راند و در پایان می گوید:
«همانا مَثَل آل محمّد صلی الله علیه وآله به ستارگان آسمان مانَد: اگر ستاره ای فرو شد ستاره دیگر برآید. گویی خدا نیکویی خود را در حقّ شما به کمال رسانده و آنچه را آرزو دارید به شما نمایانده(23)».
14ـ در خطبه صد و نهم پس از ذکر اوصاف و اخلاق پیامبر صلی الله علیه وآله ، درباره منزلت اهل بیت و دوستان و دشمنان آنان چنین سخن می راند:
«ما درخت نبوّتیم و فرود آمدَنگاه رسالت، و جای آمد و شدِ فرشتگان رحمت، و کانهای دانش و چشمه سارهای بینش. یاور و دوست ما امید رحمت میبرَد؛ و دشمن کینه جوی ما، انتظارِ قهر و سطوت(24)».
15ـ درباره منزلت اهل بیت در جایی دیگر می گوید:
«درهای حکمت الهی نزد ما اهل بیت گشوده است؛ و چراغ دین با راهنمایی ما افروخته است...(25)».
16ـ در جایی دیگر در همین خصوص فرماید:
«... راه هدایت را با راهنمایی ما می پویند، و روشنی دلهای کور را از ما می جویند. همانا امامان از قریشاند که درخت آن را در خاندان هاشم کِشته اند، دیگران در خور آن نیستند، و طغرای امامت را جز به نام [هاشمیان] ننوشته اند(26)».
17ـ و نیز در همین باره فرماید:
«ما خاصگان، و یاران، و گنجورانِ نبوّت، و درهای رسالتیم. در خانه ها جز از درهای آن نتوان در شد، و آن که جز از در، به خانه درآمد به دزدی سمر(27) شد. مصداق آیتهای بلند معنی قرآن اند، و گنجینه های خدای رحمانند. اگر سخن گویند جز راست نگویند، و اگر خاموش مانند بر آنان پیشی نجویند(28)».
18ـ روزی یکی از یارانش از او می پرسد: «چگونه مردمِ شما، شما را از این مقام بازداشتند، در حالی که شما بدان سزاوارتر بودید؟» امام در پاسخ فرمود:
«... بدان که خودسرانه خلافت را عهده دار شدن، و ما را که نَسَبْ برتر است و پیوند با رسول خدا صلی الله علیه وآله استوارتر، به حساب نیاوردن، خودخواهی بود. گروهی بخیلانه به کرسی خلافت چسبیدند، و گروهی سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند، و داور خداست و بازگشتگاه روز جزاست...(29)».
19ـ روزی سعد بن ابی وقّاص یا به قولی ابوعبیده جرّاح(30) به امام علیه السلام میگوید: ای پسر ابوطالب، تو بر این کار [= خلافت] بسیار آزمندی.
امام می گوید در پاسخ وی گفتم: «نه، که به خدا سوگند شما آزمندترید [و به رسول خدا] دورتر؛ و من بدان مخصوص ترم و [به وی] نزدیکتر. من حقّی را که از آنم بود خواستم، و شما نمی گذارید و مرا از رسیدن بدان بازمی دارید. پس چون در جمع حاضران با برهان، او را مغلوب کردم، در ایستاد و چنان که گویی مغلوب شد، ندانست چه پاسخی توانَد داد. خدایا، من از تو بر قریش و آن که قریش را کمک کند یاری می خواهم، که آنان پیوند خویشاوندی مرا بریدند، و رتبت بزرگم را خُرد دیدند. فراهم آمدند و در کاری که از آنِ من است با من بستیزیدند(31)».
20ـ در خطبه یکصد و نودم که به اندرز مردم اختصاص دارد اهمیت معرفت حق پروردگار و حق رسول صلی الله علیه وآله و اهل بیتش را گوشزد می کند و می فرماید:
«بر جای باشید و بر بلا شکیبا... که هر کس از شما در بستر خود جان سپرد حالی که حقّ پروردگار خود و فرستاده او و اهل بیت وی را شناسا بود، شهید مرده و اجر او بر کردگار است...(32)».
21ـ در خطبه ای که به «قاصعه» نامبردار است ضمن برشمردن فضایل خود، از جمله می گوید:
«شما می دانید مرا نزد رسول خدا چه رتبت است، و خویشاوندی اَم با او در چه نسبت است... من در پی او بودم چنان که شتر بچّه در پی مادر. هر روز برای من از اخلاق خود نشانه ای برپا می داشت و مرا به پیروی آن می گماشت. هر سال در حراء خلوت می گزید، من او را می دیدم و جز من کسی وی را نمی دید. آن هنگام جز خانه ای که رسول خدا صلی الله علیه وآله و خدیجه در آن بود، در هیچ خانه ای مسلمانی راه نیافته بود، من سومین آنان بودم. روشنایی وحی و پیامبری را میدیدم و بوی نبوّت را می شنودم. من هنگامی که وحی بر او صلی الله علیه وآله فرود آمد، آوای شیطان را شنیدم. گفتم: ای فرستاده خدا این آوا چیست؟ گفت: این شیطان است که از آن که او را نپرستند نومید و نگران است. همانا تو می شنوی آنچه را من می شنوم و می بینی آنچه را من میبینم، جز اینکه تو پیامبر نیستی و وزیری و بر راه خیر می روی(33)».
22ـ در خطبه ای دیگر در وصف آل محمّد صلی الله علیه وآله می گوید:
«آنان دانش را زنده کننده اند، و نادانی را می راننده، بردباریشان شما را از دانش آنان خبر دهد و برون آنان از نهان و خاموش بودنشان از حکمت بیان. نه با حق ستیزند و نه در آن خلاف دارند. ستون های دینند و پناهگاه ها [که مردمان را] نگاه میدارند...(34)».
بنابراین، ملاحظه میشود که در نهج البلاغه در مواضع متعدّد هم مقام ممتاز اهل بیت علیهم السلام بیان شده است و هم سزاوارتر بودن و اولویت اهل بیت و از جمله شخص امیرالمؤمنین به امر خلافت. برای اثبات مطلب اخیر نیز به سه اصل استدلال شده است: یکی وصایت و نص رسول خدا صلی الله علیه وآله . چنان که در خطبه دوم صریحا درباره اهل بیت میفرماید: «و فیهم الوصیةُ و الوراثةُ»؛ یعنی وصیت و وراثت رسول خدا صلی الله علیه وآله در میان آن هاست. دوم لیاقت و فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام و سوم نزدیکی نسبی و روحی امام با پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله (35). با آنکه عبارت «فیهم الوصیة و الوراثة» به مضمون و نتیجه حدیث غدیر اشاره دارد، امّا استدلال به حدیث غدیر در هیچ جای نهج البلاغه به چشم نمی خورد. از همین رو، این پرسش به ذهن برخی خطور کرده است که چرا امام در نهج البلاغه از آن حدیث سخن نمی گوید و بدان استدلال نمی کند؟
به نظر نگارنده هر کس مقدمه شریف رضی، مؤلّف نهج البلاغه را بخواند پاسخ این پرسش را خواهد یافت. برای اینکه مقصود خود را روشن تر کند لازم می بیند بخش هایی از آن مقدمه را در این جا بیاورد:
«تنی چند از دوستان و برادران [... ]خواستند تا کتابی بپردازم و گزیده سخنان مولی امیرالمؤمنین علیه السلام را در آن فراهم سازم. گفتارهایی از همه فنون و مجموعه ای از همه گون: از آداب و پند، یا نامه یا خطبه های کوتاه و بلند، که می دانستند چنین کتاب طراز فصاحت خواهد بود، و پیرایه بلاغت، [...] چه امیر مؤمنان علیه السلام سرچشمه فصاحت است و آبشخور بلاغت. [...] و من پذیرفتم که این کار آغاز کنم، چه می دانستم سودی بزرگ دربر دارد و نامی بلند بر اثر، و اندوخته ای است برای روز محشر؛ وکوشیدم [...] نشان دهم که علی علیه السلام در این میدان یکّه تاز است و از دیگران ممتاز [...]. و دیدم که سخنان امام بر محور سه مضمون است [...]: خطبه و فرمان، نامه به این و آن، حکمت و اندرز [برای پند پذیران]. به توفیق خدا به کار پرداختم و نخست خطبه های اعجاب انگیز، پس نامه های دلاویز، سپس سخنان کوتاه و حکمت آمیز را فراهم ساختم. [...] و توانَد بود که در این گردآوری، نخستین بار گفتاری گزیده آمده است. سپس زمانی بر آن گذشته و پاره هایی از آن دوباره نوشته شده، چنین کار از روی غفلت بوده است نه قصد، و از روی فراموشی است نه عمد. با این همه دعوی نمی کنم که همه سخنان امام علیه السلام را فراهم آورده ام، و آنچه در این سو و آن سو بود گرد کرده ام و چیزی را از دست نداده ام، بلکه دور نیست آنچه به دستم نیامده بیش از این باشد که به من رسیده، و آنچه در کمند جستجو افتاده کمتر از آن باشد که رمیده. امّا بر من بود که کوشش خود به کار برم، و تا آنجا که می توانم این سخنان را فراهم آورم که خدای بزرگ راه می گشاید و راهنمایی می نماید(36)».
بنابراین، نهج البلاغه به اعتراف مؤلّف و گردآورنده آن، همه سخنان امام را در بر ندارد. از همین رو تاکنون بر این کتاب تکمله ها و مستدرک هایی نوشته اند.(37)
ثانیا ؛ نهج البلاغه به سبک و سیاق کتب حدیث تدوین نشده است تا انتظار داشته باشیم احادیث معتبر باب یا ابواب خاصّی را بی کم وکاست در خود فراهم آورده باشد، بلکه این کتاب، چنان که از نام آن نیز پیداست، با نگاه ادبی و بلاغی فراهم آمده است تا به گفته مؤلّفِ سخن شناسش طراز فصاحت و بلاغت باشد و عربیّت را بها افزاید. ثالثا بعید نیست که چون بیشتر مدّعیان خلافت به قرابت و خویشاوندی با رسول خدا صلی الله علیه وآله تمسّک میجسته اند، امام نیز در خطابه هایش به قرابت نسبی بیشتر از نص تکیه و استدلال کرده باشد.
احتجاج امیرالمؤمنین علیه السلام به حدیث غدیر
با توجه به آنچه یاد شد، نبودن ذکر صریح حدیث غدیر در نهج البلاغه هرگز بدان معنی نیست که امام برای اثبات بر حق بودن خود به این حدیث استدلال و احتجاج نکرده است، بلکه از مطالعه و بررسی منابع حدیثی و تاریخی بر ما معلوم میشود که امام بارها در برابر مخالفان و احیانا در برابر مردمی که در حجة الوداع نبوده و حادثه غدیر را به چشم خود ندیده بودند، برای اثبات ولایت خود به حدیث غدیر استدلال کرده و حاضران و ناظران آن حادثه را به شهادت فرا خوانده است؛ برای نمونه موارد زیر را می توان یاد کرد:
1ـ در روز شوری به سال 23ق. وقتی عمر خلافت را میان شش تن به شوری وا نهاد، بنا به نقل ابوالطفیل عامر بن واثله که بر در ایستاده بود، علی علیه السلام بر یک یک مناقب خود از حاضران اقرار گرفت و از جمله در مقام احتجاج به اعضای شوری گفت:
«شما را به خدا سوگند میدهم آیا در میان شما جز من کسی هست که رسول خدا صلی الله علیه وآله درباره اش گفته باشد «من کنت مولاه فعلیٌ مولاه. اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره. لیبلّغ الشاهدُ الغائبَ»؟
حاضران گفتند: نه».(38)
2ـ امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی شنید مردم سخن او را مبنی بر اینکه پیامبر صلی الله علیه وآله وی را بر دیگران مقدّم داشته است نمی پذیرند، در جایی به نام «رحبه» در کوفه به میان آن مردم آمد و در مقام پاسخ به منازعه کنندگان، مردم را سوگند داد که هر کس در روز غدیر خم آن سخن را از پیامبر صلی الله علیه وآله شنیده است به پا خیزد و جز کسی که از رسول خدا شنیده برنخیزد. در آنجا شماری از صحابه که تعدادشان به روایتی 12 تن(39) و به روایتی 12 تن بدری(40) و به روایتی دیگر 13 تن(41) و به قولی 30 تن(42) و به دیگر روایت 10 تن و اندی(43) یا 17 تن(44) بود به پا خاستند و شهادت دادند که آن سخن را از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیده اند(45).
3ـ حاکم نیشابوری به سند خود از رفاعة بن ایاس ضبّی از پدرش از جدّش [نُذَیر که از کبار تابعین است] آورده است که گفت: در روز جنگ جمل همراه علی بودیم. او به طلحه پیغام فرستاد که به دیدار من بیا، طلحه پیش امام آمد. امام گفت: تو را به خدا سوگند میدهم آیا از پیغمبر نشنیدی که می گفت: «من کنتُ مولاه فعلیٌ مولاه. اللهم والِ من والاه و عادِ من عاداه؟».
طلحه گفت: آری.
امام گفت: پس چرا با من می جنگی؟
طلحه گفت: فراموش کرده بودم. راوی گوید: در نتیجه این گفت و گو طلحه منصرف شد(46).
4ـ همچنین علی علیه السلام به سال 37ق. در صفّین بر فراز منبر شد و مردم را فراهم آورد و آنان را سوگند داده از آنان بر مناقب و فضایل بیمانند خود و از جمله حدیث غدیر اقرار گرفت(47).
همچنین گفتنی است شیخ طوسی با اسناد پیوسته از امام ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام گزارش کرده: آن حضرت که در میان جمعی از خواص خود از فضیلت عید غدیر سخن می گفت، از پدرانش نقل کرده است که در یکی از سال های زندگانی امیرالمؤمنین علیه السلام عید غدیر با جمعه مصادف شد. امام پس از آنکه پنج ساعت از آن روز بالا آمده بود، بر فراز منبر شد و خداوند را حمد و ثنایی بی مانند گفت و حاضران را فرمود در این روز با یکدیگر مصافحه کنند و به همدیگر تهنیت گویند. حاضران فضیلت این روز را به گوش غایبان برسانند و ثروتمندان از تهیدستان و توانگران از ناتوانان دستگیری کنند. چه اینکه رسول خدا صلی الله علیه وآله مرا به چنین کارها فرمان داده است. سپس خطبه جمعه را آغازید و پس از نماز با فرزندان و پیروانش برای صرف طعامی که برایشان مهیا کرده بود به سرای امام ابو محمّد حسن بن علی علیهماالسلام رفتند(48).
نتیجه
نتیجه سخن آنکه نبودن حدیث غدیر در نهج البلاغه هرگز بدان معنا نیست که امام علیه السلام به آن احتجاج نکرده یا شریف رضی درباره صدور آن شکّ و تردیدی روا داشته است. بنابراین، فقدان حدیث مزبور در کتاب مورد بحث هرگز به تواتر و قطعی الصدور بودن آن خللی وارد نمی کند؛ چه، نه تنها منابع شیعی، بلکه قریب به اتفاق منابع حدیثی، رجالی و تاریخی اهل سنّت آن را نقل کردهاند. منتهی آنان در تفسیر کلمه «مولی» با شیعیان اختلاف کرده و از حدیث مزبور نتیجه ای متفاوت گرفته اند(49).
|